هایزنبرگ می نویسد…

0

به نقل از عرفان کسرایی:

هایزنبرگ می نویسد…

در اواخر ماه می سال ۱۹۲۵ دُچار تب یونجه شدم و از بورن* برای مدت چهارده روز تقاضای مرخصی کردم. مستقیم عازم هِلگولند** (جزیره کوچکی در دریای شمال) شدم، جایی که امیدوار بودم در هوای فرح بخش دریا، دور از هر گونه گل و گیاه، به سرعت بهبود یابم. در هنگام ورود، قیافه ی ورم کرده ام باید منظره ای دیدنی بوده باشد. به هر حال خانم مهمانخانه دار نگاهی به قیافه ی من انداخت و چنین نتیجه گیری کرد که باید با کسی زد و خورد کرده باشم، و به من قول داد که در قبال پیامدهای بعدی از من پرستاری و مواظبت خواهد کرد. اتاق من در طبقه ی دوم بود، و چون خانه در بلندی رو لبه ی جنوبی جزیره ی سنگی ساخته شده بود، چشم انداز با شکوهی از دهکده، تلماسه ها و ماورای دریا داشتم. وقتی روی بالکن نشستم فرصت کافی داشتم تا درباره ی این حرف بور فکر کنم که می گفت به نظر می رسد، بخشی از لایتناهی در دست کسانی باشد که به پهنه ی دریا می نگرند. بجز گردش های روزانه و شنا کردن های طولانی، چیزی نبود که توجه مرا از مسئله ی مورد نظرم منحرف کند، و بنابراین پیشرفت من از وقتی که در گوتینگن می بودم سریعتر شد.
* Max Born
** Helgoland

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


یک − 1 =